از زبون جین هو: من و می یونگ و یوری که از بچگی باهم دوستای صمیمی بودیم باهم تو دانشگاه ملی سئول قبول شدیم امروز روز اول دانشگاه بود قرار بود به یه خونه ای که نزدیک دانشگاه ملی سئول بود نقل مکان کنیم البته اول میریم دانشگاه و بعد دانشگاه میریم وسایل خونمون رو بچینیم
سوار ماشین می یونگ شدیم و رفتیم دانشگاه سه تایی وارد دانشگاه شدیم و با جمعیت زیادی که همشون تو دانشگاه قبول شده بودن روبرو شدیم ،،یوری:چنقده آدم اینجاس 😐🍜،،می یونگ: بیاید سریع بریم تو کلاس تا از این شلوغ تر نشده ،، داشتیم میرفتیم کلاس که یه پسره به یوری برخورد کرد هردوشون افتادن رو زمین
می یونگ : هوی جلو چشتو نگا کن،،، منو می یونگ به یوری کمک کردیم از زمین بلند شه دوتا پسر که کنار پسره بودن به اون کمک کردن بلند شه ،،، می یونگ : واقعا کوری یا خودتو میزنی به کوری ؟ ،،، جیمین: دوست شما به دوست من خورد ،،،می یونگ :خدا دوتا چشم به من داده که بتونم تشخیص بدم تقصیر کی بود و به دوست تو دوتا چشم داده که جلو راهشو نگا کنه باعث نشه یکی دیگه بخوره زمین ،،، تهیونگ: ای بابا ول کنید جیمین و کوک بیاید بریم کلاس دیر میشه ،،،اونا رفتن ،،، من: می یونگ بچه که نیستی چرا دعوا میکنی😑( یوری و کوک بهم خوردن)
از زبون یوری:می یونگ بدجور اعصابش از پسره خورد بود 😐💔 ولی پسره جذاب بود( کوک رو میگه) رفتیم سر کلاس و دیدیم با اون سه تا پسرا همکلاسی ایم ،،، جین هو تو گوشم گف: فک کنم هرروز قراره می یونگ دعوا راه بندازه😐💔،،، من : آره راس میگی 😐💔( بگم می یونگ خیلی دعوایی هس)
شرط پارت بعد : ۵ لایک
ساری بابت اینکه داستانم خوب نبود
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیه عزیزم
ممنون عزیزم🌸